مریم محبی | شهرآرانیوز؛ تا همین چند وقت پیش نام موسی عصمتی، بیشتر برای اهالی شعر و ادبیات مشهد آشنا بود. اما در بهاری که بر او گذشت و پس از حضورش در برنامه «سرزمین شعر» که رقابتی بود در حوزه شعر و شاعری، نامش بیش از پیش سر زبانها افتاد. او یکی از شعرهایش را که با یاد پدرش سروده بود خواند و شعرش با مطلع «پدرم را خدا بیامرزد، مرد سنگ و زغال و آهن بود/ سالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود»، به کرات در صفحات مختلف دست به دست شد و واکنشهای مثبتی را از سوی مردم دریافت کرد. عصمتی، به تازگی در گفت وگویی که با خبرگزاری تسنیم داشته از انتشار و رونمایی اثر تازه اش در سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران خبر داده است. به همین مناسبت مرور کوتاهی میکنیم بر آنچه طی این مدت بر این شاعر خراسانی و شعر او گذشته است.
طی مدت کوتاهی پس از انتشار ویدئوی شعرخوانی موسی عصمتی در برنامه سرزمین شعر، این محتوا به یکی از پربازدیدترینها در شبکههای اجتماعی تبدیل شد. دست به دست بین آدمها چرخید، بارها به وسیله کاربران بازنشر شد و سبب یک حال خوب جمعی شد که شعر و ادبیات دلیلش بود.
آن گونه که خبرگزاریها و کانالهای خبری مختلف نوشتند، این ویدئو در همان بازه زمانی یک ماهه که مطرح شد، بیش از دو میلیون بازدید در شبکههای مختلف اجتماعی به همراه داشت که فقط یک میلیون و ۳۰۰ هزار بازدید آن در اینستاگرام اتفاق افتاده بود. دیده و شنیده شدن این شعر نظرات مختلف کاربران را نیز به همراه داشت. یکی از کاربران نوشته بود:
چطور یک شاعر نابینا این قدر پدیدههای بصری رو زیبا توصیف میکنه؟ فوق العاده است.
دیگری گفته بود: «خوش به حال ادبیات ما با این شاعران خوش ذوق و دردکشیده و فهیم.» کاربری هم درباره برنامه سرزمین شعر نوشته بود: «واقعا جای خالی شعرهای اجتماعی احساس میشه. ممنون از برنامه سرزمین شعر.» یک نفر دیگر هم از این گفته بود که: «لابه لای کلی محتوای سخیف که در شبکههای اجتماعی دست به دست میچرخه، وقتی چنین ویدئویی پربازدید میشه، باعث میشه آدم حس خوبی بگیره و یک بار دیگه به خودش بگه هنوز شعر و ادبیات و مضمونهای درست و حسابی هم خواهان داره.»
حضور کم و کم ر نگ مفاهیم اجتماعی در سرودههای شاعران، یکی دیگر از صحبتهایی بود که به واسطه دیده و شنیده شدن غزل موسی عصمتی بین کاربران مطرح شد؛ مفاهیمی، چون زندگیهای کارگری و مشقتهایی که این جماعت در زندگی خود تحمل کرده اند. در شعر کارگری پیش از این نام سابیر هاکا شهره شده و سرودههای او نیز به دلیل بهره بردن از همین اجتماعی بودن و دردمند بودن و دغدغه داشتن، مخاطبان خود را پیدا کرده است.
شاعری که در یکی از گفتگوهای قدیمی خود با خبرآنلاین گفته بود: «من کارگری خواهرم را در گرمای ۶۰ درجه تابستان دیده ام. کارگری مادرم را، کارگری زنهای دیگر را دیده ام. من خیلی خسته ام. خستگی من به پیش از تولدم برمی گردد. از وقتی که مادرم مرا در شکمش حمل میکرد کارگر بوده ام، او کار کرده ولی خستگی اش را من هم احساس کرده ام. هنوز خستگی او در وجودم هست. همیشه کارگر بوده ام.» شرایطی که درک آن باعث شده تا شاعر چنین بسراید:
تا به حال/ افتادن شاه توت را دیده ای؟! / که چگونه سرخی اش را/با خاک قسمت میکند/ [هیچ چیز مثل افتادن دردآور نیست]/ من کارگرهای زیادی را دیدم/ از ساختمان که میافتادند/ شاه توت میشدند.
عصمتی، شاعر نابینای اهل سرخس است که در سنی میانه کودکی و نوجوانی، بینایی اش را از دست میدهد. روستایی که او در آن زندگی میکرده، یک روستای کارگری است که بیشتر ساکنان آن در معدن کار میکردند. روستای «معدن» حوالی سرخس قرار دارد. کوههای اطراف این روستا سرشار از زغال سنگ است و ۹۹ درصد مردم آنجا، امرار معاششان را از طریق معدن انجام میدهند. کارگرند و زندگی کارگری دارند. او نیز فرزند یک کارگر است و زندگی کارگری را تجربه کرده است.
او در بخشی از صحبت هایش با خبرگزاری تسنیم درباره وجود همین مفاهیم در شعرش صحبت میکند: «بعد از اینکه پدرم درگذشت، تمام سختیهایی که او در این مدت کشید، پیش چشم من قرار گرفت. مثلاً گاه پیش میآمد که مهندس معدن به نفع شرکت، ۱۰-۱۲ روزی را که پدرم جلوی کوره داغ کار کرده بود، در نظر نمیگرفت و اضافه کاری او را خط میزد. شرکتها هم عموماً خصوصی هستند و پاسخگوی درخواستهای کارگران نیستند. کارگران معمولاً هشت یا ۱۰ ماه حقوق عقب افتاده دارند، حقوقشان پرداخت نمیشود و عموماً با اعتراض و ... موفق به دریافت حق و حقوق خود میشوند.»
و همه آنچه بر او گذشته و درک کرده و چشیده، در نهایت باعث شده تا چنین غزلی بسراید و از روزگاری بگوید که بر پدرش و هم تباران او گذشته است: «از این موارد برای اهالی روستا زیاد رخ میداد. همه این مشکلات و سختیها پس از فوت پدر در من انباشته شده بود. من با این شعر خواستم روزگار سختی را که بر کارگران روستا گذشت، بیان کنم. این غزل را در برنامه سرزمین شعر خواندم و بازتاب خوبی داشت؛ چون درد دل جامعه و کارگران بود.»
این شاعر اهل خراسان یک نکته دیگر را درباره سرودههای این چنینی میگوید؛ اینکه دغدغه کارگران، موضوعی است که در شعر امروز کمتر گفته شده است و شاعران جوان باید در این باره فعالتر باشند و راههای نرفته را بیازمایند: «حرفهای ناگفته بسیاری در شعر امروز دیده میشود که اگر غیر از این بود، ارتباط مردم با شعر امروز بیشتر میشد. شاید یکی از دلایل بازخورد خوب این غزل در جامعه طی روزهای گذشته، همین موضوع باشد.»
موسی عصمتی اثری دارد با عنوان «بریلهای ناگریز». کتابی که سال گذشته در حوزه هنری مشهد نقد و بررسی شد و میتوان گفت در مجموع شاعران و منتقدان نظر مثبتی درباره سرودههای این شاعر داشتند. مهدی آخرتی، شاعر و منتقد ادبی، کسی بود که در محفل یادشده درباره قدرت تصویرسازی این شاعر باتوجه به نابینا بودن او گفت: «با بچههای روشن دل و کم بینای زیادی سروکار داشتم.
باید بگویم که تصویرسازیهایی چنین، واقعا دشوار است برای فردی که از سن نوجوانی بینایی اش را از دست داده است. علاوه بر این، عاطفه موجود در شعر او بسیار اصیل است، چون خود موسی عصمتی شخصیت باعاطفهای دارد. شعرهای زیادی داریم که به ظاهر عاطفه در آنها موج میزند، اما همان طور که آنها به بیرون تراوش کرده اند وارد ذهن مخاطب نمیشود و در نتیجه تأثیری که باید را بر مخاطب نمیگذارد.»
علیرضا سپاهی لایین نیز از این گفت که عصمتی اگر شاعری بود اهل پایتخت قطعا بیشتر از روزگار کنونی در معرض توجه قرار میگرفت: «بسیاری هستند که از محدودیتشان استفاده عاطفی میکنند و از این طریق، گله گزاری میکنند. عصمتی، اما این کار را نکرده است. او یک شاعر استاندارد است که شاید اگر در تهران بود با توجه روبه رو میشد، اما متأسفانه خراسانیها اندازه تهرانیها دیده نمیشوند.»
اکنون، در شرایطی که یک روز تا برگزاری سی و پنجمین نمایشگاه کتاب تهران فاصله داریم، خبر خوب این است که قرار است اثر تازه این شاعر خراسانی برای اولین بار در نمایشگاه رونمایی و منتشر شود. اثری با عنوان «سمرقند» که به همت انتشارات مؤسسه شاعران پارسی زبان وارد بازار نشر میشود. کتابی که هم مضامین عاشقانه و اجتماعی دارد و هم اشعاری با مفهوم آیینی. به گفته عصمتی البته بخشی از اشعار مجموعه تازه اش با موضوع همدلی فارسی زبانان و وطن فارسی است. چیزی که در سرودههای او در کتاب بریلهای ناگزیرش نیز به چشم میخورد و بازخوردهای مثبتی را از سوی شاعران اهل افغانستان دریافت کرد.
او معتقد است: «سرودن درباره وطن فارسی با تکیه بر همدلی و هم زبانی میان فارسی زبانان سه کشور به یک جریان تبدیل شده است؛ بنابراین میتوانیم امیدوار به شکل گیری این آرمان در سطح اهالی فرهنگ در این کشورها باشیم. نگاه مردم عادی نیز با توجه به این فعالیتها تغییر کرده است و همه به این باور رسیده اند که همه فارسی زبانان از یک خانواده بزرگ هستند که مرزهای سیاسی آنها را از هم جدا کرده است.» یکی از اشعار موسی عصمتی که با محوریت همدلی کشورهای فارسی زبان سروده شده است از این قرار است:
این حوالی هنوز باران هست/ چتر بازی در این خیابان هست/ مثل انجیرهای سرخ مزار/ در دلم لعلی از بدخشان هست/ ردپایی عمیق از یک اسب/ پشت دروازه سمنگان هست/ نان گندم اگرچه خشکیده است/ بذر گندم برای مهمان هست /ما دوتن شاخههای یک بیدیم/ تا زمانی که باد و طوفان هست/ قلب ما تا همیشه گلشهر است/ نی اگر نیست، این نیستان هست/ مولوی تا همیشه خواهد بود/ شمس، وقتی که در خراسان هست/ نکند گریه ات امان ندهد/ بین ما مردمی مسلمان هست/ یک نجاشی هنوز میخندد /یک نجاشی به نام ایران هست
***
شعری که موسی عصمتی در یکی از قسمتهای برنامه سرزمین شعر قرائت کرد و در مدتی کوتاه به یکی از پربازدیدترینها در شبکههای اجتماعی تبدیل شد.
پدرم را خدا بیامرزد، مرد سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بوداز میان زغالها در کوه، عصرها روسفید برمی گشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قلهای فروتن بودپابه پای زغالها میسوخت، سرخ میشد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعله ور در خود، کورهای که همیشه روشن بودبارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود، دردهایش هزار خرمن بوداز دل کوههای پابرجا، از درون مخوف تونلها
هفت خان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بودپدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد
بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بودمرد دشت و پرنده و باران، مرد آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود